گاهی در زندگی احساس خستگی میکنیم و همهچیز برای ما رنگ میبازد و حتی لذتبخشترین تجربهها برایمان جذابیتی ندارد. ریشههای این ناامیدی را باید در خودمان جستوجو کنیم. زندگی همیشه بالا و پایین دارد، وقتی یک نفر با قلبشکسته به رختخواب میرود فرد دیگری تازه عشق واقعی خود را یافته است و هیچگاه این چرخه امید و ناامیدی پایان نمیپذیرد.
گاهی بودن در شرایطی که هیچ کنترلی روی آن ندارید و باید تصمیمی ناعادلانه اتخاذ کنید، واقعا دشوار است. صرفنظر از مشکلاتی که با آنها روبهرو هستید، این حرکت به جلو و تحمل است که هنگام مقابله با سختیها بسیار اهمیت پیدا میکند. گاهی احساس میكنيم زندگی يكنواخت شده و آن چیزی نیست که بخاطرش بايد صبح از خواب بيدار شويم و ديگر از زندگی لذت نمیبريم. اما براستی چكار بايد كرد؟ چه كنيم تا انرژی از دست رفتهمان را بدست آوريم؟ چه كنيم تا از زندگی لذت ببريم؟ چه كنيم تا وقتی صبح از خواب بيدار میشويم با عشق و احساس تازه بودن مواجه شويم؟
ریشههای ناامیدی را پیدا کنید
ناامیدی یا دلسرد شدن ذهن از رویاپردازی و عدملذت از زندگی یکی از مهمترین مشکلات روانی است که امروزه با وجود همهی پیشرفتهای جامعهی بشری، با آن روبهرو هستیم. ناامیدی نسبت به هر موضوعی، به علت عدمشناخت خود و احساس خودکمبینی بهوجود میآید و برای غلبه بر ناامیدی، قبل از هرچیز باید بدانیم در چه مواردی ناامید هستیم. ابتدا باید بررسی شود فردی که امید و انگیزه زندگی را از دست داده است در چه مقطع سنی قرار دارد، در برخی مقاطع سنی این حس معمول است، مثلا در 17 یا 18 سالگی که افراد هویت خود را پیدا میکنند و در میانسالی نیز این حس مشاهده میشود. از رده سنی افراد که بگذریم باید بررسی شود که چه اتفاق ناگواری برای آن فرد رخ داده و در چه شرایطی این حالت بوجود آمده است.
گاهی اوقات افراد بر اثر روزمرگی یا شکستهای مداومی که داشتهاند به این حس دچار شده و راهکار مقابله این است که اولا چیزهایی را که در طول روز بدست می آورند، یادداشت کنند مثلا به پارک رفتم و گردش کردم و یک حس جدیدی به دست آوردم یا این که فکر جدیدی به ذهنم رسید و به مکان جدیدی رفتم.
معنا درمانی شکستها را فراموش نکنید
وقتی یکبار با مشکلی روبهرو میشوید در واقع آن را تجربه میکنید و همین تجربه به شما کمک میکند تا دفعه بعد که دوباره در شرایط مشابه قرار گرفتید، به آسانی زیر بار مشکلات کمر خم نکنید. باید شکستها را برای خود تجزیه و تحلیل کنیم. اگر فردی در اثر شکست به این حس دچار شده است باید علت آن را مورد بررسی قرار داده و گاهی اوقات با معنادرمانی به حل مشکلات خود بپردازد. انجام این کار یعنی این که شاید به صلاح من بوده یا شاید حکمتی در روی دادن آن وجود داشته و با معنادرمانی باید شکستها را کنار بگذاریم تا بتوانیم به موفقیتها برسیم.
احساسات خود را بازگو کنید
نگهداشتن احساسات در دل باعث میشود تا از دیگران فاصله بگیریم. بنابراین بهتر است فرد مورد اعتماد و دلسوزی را پیدا و در مورد احساسات و افکار خود با او صحبت کنیم. این کار کمک میکند تا با فکر بازتر با مشکلات روبهرو شویم. نه تنها صحبت کردن با فرد مطمئن بلکه نوشتن احساسات نیز میتواند کمک کننده باشد. شاید به نظرتان دیوانگی باشد که آدم مشکلات خود را در وبلاگ شخصی بنویسد و غریبهها آن را بخوانند، اما این کار بسیار هم مفید است. مهم نیست به چه روشی میخواهید دردها و مشکلات خود را بیان کنید، فقط آنها را در سینه خود نگه ندارید و بار این مسایل را از دوش خود سبک کنید.
یکی از راههای مقابله با حس ناامیدی و بیانگیزه بودن نسبت به مسائلی که قبلا از انجام آن لذت میبردیم این است که از آرزوها و اهدافمان با دیگران صحبت کنیم و اگر حس ناامیدی و بیانگیزه بودن نسبت به زندگی در یک فرد خیلی شدت دارد حتما باید به روانشناس یا روانپزشک مراجعه کند. اگر فرد در حالت معمولی قرار دارد و شدت این حس بسیار بالا نیست میتواند شبها قبل از خواب به مطالعه یک موضوع خندهدار بپردازد یا یک فیلم خندهدار تماشا کند تا حس لذت را در او ایجاد کند و به این طریق میزان انگیزه و اراده را در خود بالا برده و تقویت کند. افرادی که در این حس و حالت به سر میبرند باید در جهت تقویت حسلذت در خود تلاش کنند مثلا غذای مورد علاقه خود را بخورند یا حرفهایی را که دوست دارند بشنوند به دیگران بگویند.
از شاد کردن دیگران غافل نشوید
افراد غمگين تصور میکنند که شاد بودن بايد در ژنشان باشد و مسئله شاد زندگی کردن، مهارتی نيست که آن را بياموزند و بتوانند خودشان را تغيير دهند. ما انسانها تنها موجوداتی هستيم که میتوانيم تصميم بگيريم زندگي شادی داشته باشيم يا زندگیمان را صرف انجام کارهايی کنيم که ما را غمگين و افسرده میکنند. دوری از منفیبافی، عقايد و تصورات تکراری و افراد منفیگرا دشوار است اما برای تغيير حال ما از بد به خوب، بسيار موثر است. فرد ناامید و غمگین باید با خود قرار بگذارد که در طول روز پنج نفر را شاد کند که انجام این کار را در روانکاوی یک درمان آدلری میدانیم.
با این روش افراد فکرشان مشغول شاد کردن دیگران میشود و در نتیجه نمیتوانند اصلا به مشکلات خود فکر کنند و وقتی شادی دیگران را میبینند از آنها انرژی گرفته و مدیریت شخصیت در آنها قوی میشود که تو نیز میتوانی اینگونه باشی و در نتیجه خود به خود حالی خوب پیدا میکنند و از روزمرگی خارج میشوند. نباید این نکته را فراموش کنیم که هر انسانی یک سری معایب و محاسن دارد که در بعضی موارد، توان تغییر آنها را ندارد. ولی زمانی که بپذیرد مشکل دارد و توان تغییر آن را نیز ندارد و باید با همین مشکل زندگی کند، آرامش روانی بیشتری پیدا خواهد کرد و با وجود آن که زندگی فراز و نشیب دارد، سختی در آن کم نیست، اما فردی در زندگی هنرمند خوبی است که با وجود همه این موانع، بهانهای برای شادی پیدا کند.
دیدگاه خود را بنویسید