بدون شك روانکاوی در ابتدای قرن بيستم موجب بروز انقلابی در درك انسان از دنيای ذهنی خود شد و بصیرت و بینشی نوين به وی ارزانی داشت. آن زمان كه فرويد به طرح نظرات خود اقدام كرد زمان سلطه ی علوم طبیعی بر ذهن متفكران بود و روانشناسی كمی ديرتر از علوم ديگر سعی در بيرون كشيدن خود از زير بار سلطهی فلسفه داشت.
روانشناسان آغاز به پرسيدن سوالاتی كردند كه به شكل تجربی قابل محك زدن بودند. عملکردهای مجزايی چون بينايی، شنوايی، لمس، حافظه و يادگيری به وسيلهی مطالعات تجربی مورد بررسی قرار گرفتند، اما همانگونه كه "وودورث" در كتاب ارزشمند تاريخ روانشناسی اشاره میكند عليرغم ارزشی که اين مطالعات داشتند اعترافی ضمنی را به همراه داشت و آن دست كشيدن روانشناسی از پرسش بزرگ خود بود: پرسش در مورد ماهيت انسان.
در اين علم تازه تواناییهای مجزای انسان بررسی میشدند اما انسان به عنوان يك دستگاه پيچيدهی دارای انگيزش كه دارای شخصیتی قابل درك است به کناری گذاشته شد. حتی امروز برخی پاسخ تمامی پرسشهای خود را در بررسی سيناپسها و انتقالدهندههای شيميايی مغز جستجو میكنند و روزی را در آینده نويد میدهند كه روانپزشکی به نورولوژی پيوند بخورد!
فرويد به عنوان فرزند زمانهی خود نمیتوانست از اين جو كلی جدا باشد و اعلام كرد كه روزی روانشناسی به وسيلهی شيمی جايگزين خواهد شد، اما عليرغم اين او منتظر تحقق اين روز نماند (و يا نبوغش اجازه اين كار را نداد) و با استفاده از روشهای روانشناختی به مسئلهی محوری شخصيت انسان و اختلالات آن يورش برد. شناسایی انگيزشهای ناخودآگاه كه دستگاه درمانی خود را بر آن بنا نهاد موجب وسعت بخشيدن درك ما از علل روانشناختی بيماریها شد.
بسیاری از صاحب نظران بر اين باورند كه در نيمهی دوم قرن بيستم از آهنگ پيشرفت روانکاوی كاسته شده و روانکاوی نتوانسته خود را با مسير پيشرفت علم هماهنگ كند. به ديگر سخن نتوانسته روشهایی عینی برای به محك گذاشتن ايدههای جالب خود بيابد. اين افت به باور روانپزشکی چون گلن گابارد موجب تاسف است، چرا كه از ديد بسیاری از جمله اريك كندل برندهی نوبل پزشكي اين علم هنوز منسجمترين و از نظر عقلانی ارضا كنندهترين دیدگاهی است كه در مورد ذهن وجود دارد.
روانکاوی نيازمند نزديكي با زيستشناسی و علوم عصبیشناختی است. به احتمال زياد زيستشناسی درك ما را از روندهای ذهنی ناخودآگاه، تعين روانی، اثر درمانی روانکاوی و نقش فرآیندهای ناهشيار در بروز بیماریها بالا خواهد برد.
از ديد گابارد روانپزشكان امروز با اين كه میدانند ذهن و مغز از هم جدایی ناپذيرند عمل و ادبیاتی را كه به كار میگيرند بازتاب چنين ديدگاهي نيست. ديدگاه بين رشتهای عصب_روانكاوی تلاشي ارزشمند در جهت پاسخ گفتن به پرسشهای مطرح شده از سوی روانکاوی به مدد پيشرفتهای علوم اعصاب است.
اين امر میتواند به غنای هرچه بيشتر دانش ما در زمينهی علوم اعصاب منجر شود. روانکاوی مانند هر دانشی ديگر اگر بخواهد به حيات خود ادامه دهد به ناچار بايد از اين آزمون سربلند بيرون بيايد. لازم است روانکاوی دوباره به همان مکانی كه از آن جا منشا گرفت یعنی علوم طبیعی و پزشکی برگردد.
تلاش برای قطع ريشههای زيستشناختی روانکاوی كه از سوی برخی در سالهای ماضی صورت گرفته آن را به دامان فلسفه و نظريه پردازیهای زبانی خواهد افكند و مكاني در كنار سقراط و افلاطون و ارسطو به فرويد خواهد بخشيد، در حالی كه جايگاه او در كنار نامهای درخشانی از قبيل كخ، پاستور، كاخال و كندل است.
برگرفته از دو منبع
علی فیروزآبادی. روانکاوی در گذر زمان- انتشارات نويد شيراز-١٣٨٥
مارك سولمز- اوليور ترنبال. مغز و دنيای درون. ترجمه: علی فیروزآبادی، آرش مانی. مقدمهی مترجمين. نشر قطره. ١٣٨٩
دیدگاه خود را بنویسید