در میان نوع بشر، سه معنای اساسی از روابط میتوان برداشت کرد. در واقع میتوان گفت که انگیزههای انسانی برای ایجاد روابط بلندمدت بر اضلاع مثلث زیر میچرخد:
احترام و احساس ارزشمندی
محبت و احساس دوست داشتنی بودن
انصاف و احساس رابطهای که سوددهی متقابل دارد
هیچ رابطهی بلند مدتی شروع نمیشود مگر اینکه دستکم یکی از این سه معنا را در بطن خود داشته باشد.
هم روابط سالم و طبیعی و هم روابط ناسالم و مرضی در این قاعده مشترک هستند اما روابط “سالم” در دریافت رفتارهایی که یکی از معانی سهگانه را شامل میشوند تعادل دارند. فرد سالم همهی رفتارهای طرف مقابل خود را به معانی فوق ربط نمیدهد و تفسیر به رای نمیکند. اما روابط مرضی و بیمارگونه به شدت متکی به دریافت یکی از حالتهای “محبت”، “توجه و ارزشمندی” یا “سود” هستند. فرد بیمار همیشه در پی کسب محبت یا توجه و یا سود است و به محض اینکه خلاف خواستهاش اتفاق بیافتد، دچار به هم ریختگی و آشفتگی میشود.
اینکه ریشهی توجهطلبی یا مهرطلبی و یا ارزشطلبی کجاست بر متخصصین مشخص است و نیازی نیست که گفته شود در کودکی چه عواملی باعث ایجاد این نیازهای کاذب و آتشین شده است. اما با توجه به اهمیت واکاوی این موضوع و اثر آن در ایجاد روابط خارج از عرف و نیز خیانتهای زناشویی، به یکی از این حالتهای مرضی میپردازیم.
تک فرزندی (به ویژه تک دختری) باعث میشود تمام توجه خانواده به دردانه خانواده معطوف شود. این تمایل به توجه بیحد و حصر و ارضای نیازهای فرزند منفرد از سوی اعضای خانواده بدون توجه به عواقب آن صورت میگیرد.
فرزند منفرد می تواند در هر زمان “توجه” و “محبت” را بدون قید و شرط دریافت کند. اعضای خانواده حتی اگر بخواهند که محدودیتی ایجاد نمایند با شکست مواجه میشوند. زیرا امتناع یک عضو از خانواده فقط باعث میشود که فرزند، آن عضو را رها کرده و محبت یا احساس ارزشمندی را “از فرد دیگری” در خانواده دریافت کند.
آنچه خروجی این سبک تربیتی است “کودکی خودمحور و توجهطلب دائمی یا مهرطلب دائمی” است. کودک در دبستان نیز همین روال را با تغییر پیدرپی دوستان پی میگیرد و هیچگاه به این نتیجه نمیرسد که مبنای روابط “دریافت همیشگی و غیر مشروط عواطف و …” نیست.
اما در بزرگسالی چه بلایی سر کودک آسیب دیده میآید؟ دیگران چه آسیبی از او میبینند؟
تا وقتی که امکان جایگزین کردن روابط از فردی به فرد دیگر وجود دارد و عرف آن را میپذیرد، آسیبها پنهان میمانند. اما برای چنین افرادی رابطه با یک شریک عاطفی یا ازدواج یک چالش است. شخصیت آسیبدیده، باعث میشود که با کوچکترین “کمتوجهی” یا “کممهری” از شریک زندگی، فرد را به سوی ایجاد روابطی دیگر بکشاند. این همان سبکی است که فرد آسیبدیده از کودکی آموخته و در نوجوانی و جوانی تمرین کرده است. اما در روابط با شریک زندگی، آسیب به شریک میتواند ظاهر شده و او را دچار بحران نماید.
علاوه بر آسیبی که شخصیتهای مورد اشاره میتوانند به همسر خود وارد کنند، آنها برای کل جامعه نیز خطرناکند.
این افراد زمینهساز رشد و گسترش خیانتهای زناشویی هستند. از سویی همسرشان که در تنهایی و بیتوجهی رها شده است میتواند عامل ایجاد رابطه خارج از قاعده با دیگران شود و هم خود فرد آسیبدیده با تشکیل روابط سریالی با افراد گوناگونی از جنس مخالف به سازمان خانوادههای دیگر ضربه بزند و پیوندهای عاطفی آن خانوادهها را در هم شکند.
فرد بیمار، به جز همسر، از اولین و دومین و سومین و… فرد از جنس مخالف خود ارتباط میگیرد تا توجه دائمی و محبت تمام نشدنی و مطمئنی را تجربه کند. برای وی روابط باید تامینکننده نیازهایش باشند و همهی افرادی که کاندید میشوند تا این نیازها را برطرف نمایند “موقتی” و قابل جایگزینی هستند. هر کاندید با اولین تمایل به انحراف از تامین نیازهای فرد بیمار حذف میشود و جای او را بیدرنگ فرد دیگری میگیرد.
فرد آسیبدیده علاوه بر این به دلیل خودمحوری بیحد و حصر تحمل رقابت با همجنسان خود را ندارد. قاعدهی او این است که هیچ همجنسی نباید سهمی از افراد جنس مخالف ببرد. بنابراین به شدت حسادت کرده و حتی گاه با اطلاع یافتن از شریکان عاطفی دوستان خود، تلاش میکند با آنها ارتباط گرفته و آنها را نیز تصاحب کند.
این تیپهای شخصیتی آلبوم رنگارنگی از اسامی و تصاویر و خاطرات را در گنجینههای خود نگه میدارند و هر از گاهی با مرور تصاویر قربانیان خود، روان آسیبدیده خود را “تسکین” میدهند.
در بررسی نمونههای عینی این بیماران وجود نوعی تعارض کاملا مشهود است: “تعارض جذب – دفع“
مبتلایان، غالبا با توسل به ترفندهایی، نشانههای تمایل به برقراری رابطه و وجود احساس عاطفی را به قربانی نشان میدهند. اما پس از ورود قربانیان به حریم رابطه، همه چیز را انکار میکنند. البته آنها در مصاحبههای تشخیصی تاکید میکنند که واپس زنیها و انکارهایشان تا جایی پیش میرود که قربانی را به قطع رابطه نکشاند. برای این بیماران هیچ چیز تلختر از آن نیست که توسط فرد هدفشان، طرد شوند یا مورد پذیرش قرار نگیرند. لذا تمام تلاششان را میکنند که رابطه قطع نشود اما به گونهای وانمود میکنند که انگار هیچ تمایل یا نیازی به رابطه ندارند.
اما این بیماران چگونه از برملا شدن روابط مرضی خود نزد قربانیان و شریک اصلی زندگی جلوگیری می کنند؟
کافی است بدانیم که این افراد تمام روابط ایجاد شده با قربانیان را همچون “شکارچیان”، طراحی میکنند و آنچه برایشان اهمیت دارد نه شخصیت و منزلت طرف مقابل بلکه “دریافت بیحد و حصر توجه و محبت” است. لذا در بزنگاهها و در صورتی که رابطهای را در حال آشکار شدن ببینند، با اقداماتی پیشگیرانه به فرافکنی و اتهامزنی به قربانی پرداخته و خود را نزد ناظران تبرئه میکنند.
اندوختهی بارها تجربه رابطههایی که به مرز آشکار شدن و فضاحت رسیدهاند به آنها مهارتهایی میبخشد که باعث آسودگی خیال آنها شده و ترس و نگرانیشان را به حداقل میرساند.
از جمله این مهارتها میتوان به نگهداری پیامها و تصاویر یا فایلهای صوتی و … اشاره کرد که به شکل ماهرانهای گلچین شده و قربانیان را در پیشگاه ناظران محکوم میکند. البته عامل دومی که باعث میشود نگرانی مبتلایان از برملا شدن روابط به حداقل برسد این است که آنها هیچ تعهدی به ماندن در کنار همسر ندارند. آنچه که بارها از زبان مبتلایان در جلسات درمان شنیده میشود این است که، “من کارهای زیادی کردهام که همسرم خیانت کند تا به این بهانه او را ترک کنم”.
لذا با این وضعیت، آرامشی که از ایجاد روابط ناسالم در مبتلایان مشاهده میشود هم طبیعی است و هم باعث میشود تا آنها با خیال راحتتری این روابط را مدیریت کنند.
” تحلیلی بر آثار اختلالات شخصیت بر زندگی مشترک و خیانتهای زناشویی”_عباس ظهیری